خاطره ی چهارشنبه 16 دی 1394
امتحان زبان فارسی
امروز سر جلسه نشسته بودیم و منتظر بودیم تا بگن شروع کنیم.یه دفعه من خانم فاتحی رو تو سالن دیدم
به ریحانه گفتم من دیگه بدبخت شدم(واسه استرسی که تو امتحان میگرفتم).نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت.
حرفم که تموم شد خانم فاتحی وارد کلاسی شد که ما امتحان داشتیم...
از اون لحظه دیگه دست و پاهام داشت میلرزید فک کنم امتحانمو گند زدم رفت. نه میتونستم ساعتو نگاه کنم نه سرمو بیارم بالا گردنم داشت میشکست.
وقتی برگه هایی رو که باید امضا میکردیمو آوردن مونده بودم چی کار کنم!!! آخه امضای من ترکیبی از امضای خانم فاتحی و خودم بود.
به هر حال هر جور بود سوالارو جواب دادم.تازه برگه رو هم سه دور کردم.
میخواستم تا آخر امتحان بمونم ولی دیدم دارم جواب سوالارو تغییر میدم پاشدم برگه رو دادم به خانم فاتحی و گفتم بفرمایید خانم فاتحی هم گفت ممنون.
نظرات شما عزیزان: